هنگامی که کودکی متولد میشود، اولین غذا و اولین عشقش یکی است؛ مادر. ميان غذا و عشق. نزدیکی وجود دارد؛ ابتدا غذا میآید و سپس عشق آن را دنبال میکند.
روزهای اول، کودک نمیتواند عشق را بفهمد. او زبان غذا – زبان طبیعی و غریزی همهی حیوانات را خوب میفهمد. کودک با گرسنگی متولد میشود و بلافاصله به غذا نیاز دارد. نیاز او به عشق خیلی ضروری نیست. انسان میتواند در تمام مدت زندگی بدون عشق زنده بماند، ولی بدون غذا زندگی ممکن نیست و مشکل همین است. بعدها کودک متوجه میشود که هرگاه مادرش او را بیشتر دوست میدارد، طور دیگری به او شیر میدهد و هنگامی که نگران یا غمگین است، با اکراه و بیمیلی به او شیر میدهد یا اصلا به او شیر نمیدهد این وضعیت در ناخودآگاه کودک ثبت میشود.
هنگامی که در زندگی، کمبود عشق و محبت دارید، بیشتر غذا میخورید؛ زیرا غذا جانشین محبت میشود. میتوانید هر چه میخواهید غذا بخورید.
غذا اعتراض نمیکند.
دربارهی این که چقدر غذا میخورید، نگران نباشید. هر چقدر دوست دارید غذا بخورید، ولی زندگیای پر از عشق را شروع کنید تا بلافاصله متوجه شوید که دیگر به اندازه قبل غذا نمیخورید.
آیا تاکنون دقت کردهاید که وقتی خوشحال هستید، خیلی غذا نمیخورید؟ انسان شاد به قدری خرسند و راضی است که درونش دیگر فضای خالیی وجود ندارد.